نویسنده: سیّد حسن اسلامی




 

زمینه

ما غالباً نقد را به حق می دانیم، اما از آن هراسانیم، از این جهت می توان نقد را با مرگ نیز مقایسه کرد؛ به آن معنا که شتر مرگ در خانه همه زانو می زند، اما هر فرد ترجیح می دهد آن کس نباشد، واژه نقد ما را به یاد خاطره های ناخوشایندی می اندازد؛ خاطره هایی که هم درباره نقد دیگران است و هم در خصوص نقد خودمان. برای مثال، به یاد می آوریم زمانی از سر دلسوزی، رفتار یکی از دوستان صمیمی خود را مورد نقد قرار دادیم. اما وی به جای تشکر، رابطه دوستی اش را با ما قطع کرد. نیز مجلسی را به یاد می آورم که در آن یکی از بزرگان فامیل به من منتقدانه اما از سر شفقت و مهرورزی گفت: «وضع درس خواندنت رضایت بخش نیست و اگر همین طور پیش بروی، آینده روشنی در انتظارت نخواهد بود». هرچند سخنان او درست بود، ترجیح می دادم هیچ گاه چنین سخنی گفته نمی شد. با توجّه به تجربه های تلخ خود بارها تصمیم می گیرم از هیچ کس و هیچ چیز انتقاد نکنیم و این شعر صائب را آویزه گوش خود سازیم:
هر که اوقات کند صرف به نقادی خلق
می رود زود تهیدست ز بازار برون
اما دریغ که چنین عهدهایی ناپایدار است و پاره ای از مسائل ناگزیرمان می سازد که به نقد این و آن بپردازیم. در این میان، اگر هم خویشتن داری کنیم و یکسره از نقد دیگران چشم بپوشیم، دیگران ما را به حال خود رها نخواهند ساخت. به راستی چرا ما این گونه از انتقاد می هراسیم و نمی توانیم بر آن فایق گردیم؟ چرا هنوز تلخی زهر انتقادی را که سالها پیش کسی به ما چشاند، زیر زبان خود احساس می کنیم؟

علت ترس از نقد

از آن روی ما از انتقاد می ترسیم و می گریزیم که نقد تصوری را که ما از خودمان داریم، ویران می سازد. هر کس از خود تصویری و تصوری دارد که روان شناسان از آن به «خودانگاره»(1) یا «خودپنداره»(2) یاد می کنند. خودانگاره عبارت از تصوری کلی است که شخص در مجموع از خود دارد.(3) برای مثال، ممکن است شخص الف خود را باهوش، وفادار، کارآمد و خوش پوش، اما منزوی و تکرو بداند، یا اینکه شخص ب ممکن است خود را تنبل، منفور، و در مجموع افسرده تلقی کند. تصوری که هر کس از خود دارد، ممکن است با واقعیت فاصله ای اندک و یا بسیار داشته باشد، این خودانگاره ها به تدریج شکل می گیرد و در طول زندگی تثبیت شده، در مواردی نیز دگرگون می گردد. گفتنی است که در شکل گیری این خودانگاره ها تعلیم و تربیت، خانواده، تجارب شخص، مشاهدات او و در نهایت اجتماع، نقش تعیین کننده ای دارد.
نکته دیگر آنکه هر کس به خود انگاره ای که از خود دارد، عادت می کند و به سادگی از آن دست نمی کشد چه بسا خود را با آن یکی می داند. این خودانگاره ها در این مرحله مانند عکسی است که هر کس در ذهن خویش از خود می گیرد و همواره خود را از آن طریق، شناسایی می کند. در اینجاست که نقد هر کس چه بسا خود انگاره اش را خراب کرده، او را وحشت زده می سازد.
بدین ترتیب، هر گونه خللی که بر اثر انتقاد در بافت تصویری ما حاصل می شود، می تواند عزت نفس ما را خدشه دار کند و در نتجیه ما را به واکنش وادارد. البته ممکن است کسانی مترصد بازتاب رفتار خود باشند و بر اساس آن، خودانگاره خویش را اصلاح کنند؛ چنین افرادی به جهت بهره جویی از رخدادهای بیرونی-برای تکامل خود-بسیار سعادتمند هستند. اما غالب افراد این گونه نیستند و چنان با تصویری که از خود در ذهن دارند، خو گرفته اند که تصور تغییر آن نیز برایشان کُشنده است. اینان به دلیل غریزه حب ذات یا خوددوستی، هر انتقاد را ضربه مهلکی به خود می دانند و از این رو آماده اند به هرگونه ممکن از خود دفاع کنند. این تصعب نسبت به تصوری که از خود داریم، نتیجه اعتماد به نفس پایین است؛ احساسی که مانع از قبول ضعفهای ما می شود.
ما آموخته ایم که همه رفتارهای خود-حتی رفتارهای منفی-را جزئی از وجود خود تلقی کنیم؛ تا جایی که اشکال به آن ها را خرده ای بر همه وجود خود دانسته، تاب تحمل خویش را از دست می دهیم و با آن به مقابله می پردازیم. بی شک انسان از همین رفتارهای روزمره خود شکل می گیرد. به سخنی دیگر، آدمی به هنگام تولد تنها به لحاظ زیستی و ژنتیکی انسان به شمار می آید، اما در عمل از همان غریزه ای که حیوانات را پیش می راند، پیروی می کند. نوزادی که به دنیا می آید، از انسانیت به معنای اخلاقی آن و از جانشینی خداوند در زمین، تنها امکان رسیدن به آن را دارد؛ یعنی اگر در مسیر کمال قرار گیرد و استعدادهای خود را شکوفا نماید، جانشین خداوند و مَثَل او می گردد. اما موجود کنونی موجودی است که غریزه بقا او را پیش می برد و به سخن دیگر، قانون جنگ یا گریز است که چونان دیگر حیوانات او را هدایت می کند.
امام خمینی رحمه الله علیه در این باره چنین می گوید:
در مقام خود مبرهن است که انسان در اول پیدایش پس از طیّ منازلی، حیوان ضعیفی است که جز قابلیت انسانیت، امتیازی از سایر حیوانات ندارد و آن قابلیت میزان انسانیت فعلیه نیست. پس انسان حیوانی بالفعل است [و] در ابتدای ورود در این عالم و در تحت هیچ میزان، جز شریعت (4) حیوانات-که اداره شهوت و غضب است-نیست.(5)
اما این موجودی که عملاً با حیوانات تفاوت چندانی ندارد، راه کمال را می پیماید و به اوج انسانیت می رسد، تا جایی که فرشتگان سر بر آستانش می سایند؛ کمالی که رهاورد اعمال روزان و شبان آدمی است. بنابر این انسان برآیند اعمال خویش است، اما این سخن به آن معنا نیست که انسان در چنگ اعمال گذشته خود است. از این روست که توبه در فرهنگ دینی ما به معنای بازگشت از راه رفته و اعتراض بر شخصیت شکل گرفته خویش است. از سویی دیگر، انسان گرچه برآیند رفتار خویشتن است، این کردارها هر یک گویای شخصیت حقیقی فرد نیست؛ بدان معنا که نمی توان با دیدن رفتاری ناسنجیده از افراد، آنها را به مانند رفتارشان پلید انگاشت. از این رو، مربیان تربیتی به ما آموخته اند که در برخوردهایمان رفتار شخص را از خود او بازشناسیم و ضمن محکوم ساختن رفتار نادرست و نقد آن، عامل آن رفتار را باز دوست بداریم.
بزرگترین کتاب تربیتی جهان، قرآن مجید، در این خصوص درس آموزنده ای به ما می دهد. در این کتاب آسمانی، خداوند متعال به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دستورهایی می دهد و نحوه رفتار با مؤمنان را نیز به ایشان می آموزد. سپس به پیامبر می فرماید: اگر این کسان نسبت به تو نافرمانی کردند و کج روی پیشه ساختند، بگو که از کردارتان بیزارم: «فَإِنْ عَصَوْکَ فَقُلْ إِنِّی بَرِی‌ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ‌»؛ «پس چون تو را نافرمانی کردند، بگو که از کردارتان بیزارم».(6)
در اینجا خداوند به پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم نمی گوید که از افراد نافرمان و کج رو بیزار باشد، بلکه فرمان می دهد تا از کردارشان بیزاری بجوید؛ فرمانی که آغاز حرکتی است برای برخورد با خودمان و دیگران. ما می توانیم رفتار کسانی را نپذیریم و آنها را نقد کنیم، اما درعین حال همان کسان را دوست داشته باشیم. پدری که فرزندش را به سبب رفتاری نکوهیده سخت مورد انتقاد قرار می دهد، در همان حال او را به شدّت نیز دوست دارد. ما نیز هرگاه بتوانیم شخصتی خودمان را فراتر از یکایک رفتارهایمان قرار دهیم، در آن صورت در برابر هیچ انتقادی هراسان نخواهیم بود.
اما واقع امر آن است که ما اغلب خودمان را با رفتارمان یکی می انگاریم و در نتیجه، نقد رفتارمان را نقد وجودمان دانسته، چون اعتماد به نفس کافی نداریم، نقص رفتار و نادرستی پاره ای از عاداتمان را همان نقص خودمان قلمداد می کنیم.
نویسنده ای را در نظر بگیرید که منتقدی یکی از آثارش را نقد کرده، دیدگاهش را در آن زمینه نادرست خوانده است. این نویسنده که تفکّر همه یا هیچ، راهنمای زندگی اش بوده است، این نقد را حمله ای ناجوان مردانه به همه افکارش می داند و از همین رو می کوشد تا به شدّت به آن انتقاد و حتّی به شخص منتقد پاسخ دهد. ارنست همینگوی، نویسنده صاحب سبک آمریکایی، از این دست کسان بود. او مرگ در بعد ازظهر را در دفاع از گاو بازی و توجیه اخلاقی گاوکشی نوشت. این کتاب از سوی منتقدی به نام ماکس ایستمن سخت مورد انتقاد قرارگرفت؛ تا آنجا که مایه های اساسی آن را نیز نقد کرد. گرچه انتقادات ایستمن به درستی وارد بود، همینگوی تاب و توان خود را از دست داد و چون به نیویورک رسید، به دفتر منتقد حمله برد و کتابی را که منتقد در این باره نوشته بود، به صورت وی کوبید و با او دست به یقه شد و ... .(7)
سخن کوتاه آنکه، ما بدین دلیل از انتقاد می ترسیم که آن را بر حق می دانیم، و بدان جهت از انتقاد وحشت داریم و نسبت به آن واکنش منفی نشان می دهیم که رفتارهای خود را با شخصیت و وجودمان یکی می پنداریم. در نتیجه، نقد آنها را نقد خود دانسته، ناچار می شویم با دفاع از خود، خویشتن را از خطر نقد برهانیم.

نقد و دفاعهای غیر اخلاقی

هراس از نقد موجب فعال شدن سیستم دفاعی روانی ما می شود؛ به این معنا که این سیستم راههایی برای مقابله با نقد و ناقدان در پیش می گیرد. بدن انسان برای دفاع از خود در برابر خطرهای بیرونی و تغییرات ناگهانی هوا و مانند آن، سیستم دفاعی کارآمدی دارد؛ همچون سرفه، عطسه، تب، لرزیدن بدن از سرما برای گرم نگه داشتن بدن، جمع شدن منافذ پوست در سرما و گشاد شدن آنها در گرما و... روان انسان نیز برای مواجهه با آسیبهایی که خودانگاره شخص را به خطر می اندازد، از ساختار پیچیده خود بهره می گیرد که به آن «مکانیسم دفاعی» گفته می شود گفتنی است اصطلاح مکانیسم دفاعی (8)از حوزه روان کاوی وارد روانشناسی و سپس به حوزه روابط انسانی وارد شده است.
مکانیسم دفاعی-روانی انسان، ساز و کاری است که به هنگام تهدید بخشی از وجود روانی انسان، به شکلی ناخودآگاه به کار گرفته می شود. گفتنی است نازل ترین بخش روانی انسان که در فرهنگ دینی ما از آن به «نفس اماره» یا عموماً «نفس» تعبیر می شود. کاملاً تابع اصل لذت جویی، و به تعبیر امام خمینی رحمه الله علیه تابع شریعت حیوانات است. در روان کاوی، این بخش «نهاد»(9) نامیده می شود. در حقیقت، نهاد به تنها چیزی که می اندیشد، لذت جویی مدام و پرهیز از هر گونه خطر است. از این رو، هرگاه واقعیت به گونه ای باشد که نهاد نتواند خود را ارضا کند، می کوشد تا واقعیت را دستکاری نماید، اما چون این کار شدنی نیست، دست به خود فریبی می زند. ضرب المثل معروف «شغال پوزش به انگور نرسید، گفت ترش است»، نمونه ای از این مکانیسمهای دفاعی است.
مهمترین کارکرد مکانیسمهای دفاعی، از بین بردن نگرانی حاصل از رویارویی با واقعیت است. کسی که آماده نیست واقعیت تلخی را بپذیرد، به مجرد روبه رو شدن با آن دچار اضطراب و دلهره می گردد؛ آن گونه که حتّی شیرازه روانی شخص نیز در مخاطره قرار می گیرد. در نتیجه، این مکانیسم به طور خودکار فعال می شود و آرامش لازم را به فرد باز می گرداند. بنابراین «مکانیسمهای دفاعی ن یا مکانیسمهای درونی دفاعی، جز یک هدف را دنبال نمی کنند و آن همانا خنثی کردن اضطراب روانی درونی و بالاتر از آن سایقها، یعنی منشأ اصلی این اضطراب است».(10) برای نمونه زن جوانی را در نظر بگیرید که به پیشنهاد پزشک معالجش بستری می شود تا از آو آزمایشهای گوناگونی به عمل آید. پس از چندی، نتیجه آزمایشها نشان می دهد که او سرطان خون پیشرفته دارد و در آستانه مرگ است. اولین واکنش وی آن است که ادعا کند آزمایشهای شخص دیگری با آزمایشهای او اشتباه شده و از این رو خواستار آزمایش مجدد شود، اما چون باز همان نتیجه پیشین به دست می آید، به سرعت بیمارستان را ترک می کند تا بار دیگر آزمایش دهد. این موردی است واقعی که خانم الیزابت کوبلر راس آن را گزارش کرده است.(11) در اینجا اولین مکانیسم دفاعی او انکار واقعیت است؛ انکاری که به جای خود لازم و مفید باشد، زیرا «بعد از شنیدن خبر غیر منتظره و تکان دهنده بیماری، [این مکانیسم] حکم ضربه گیر را دارد و به بیمار امکان می دهد خود را جمع و جور کند تا به مرور زمان بتواند روشهای دفاعی متعادل تری پیدا کند».(12)
چکیده سخن آنکه، هدف مکانیسمهای دفاعی دادن آرامشی هر چند دروغین به فرد است. از این روی، آنها را «از دیدی بسیار کلی می توان ترفندهایی برای خودفریبی دانست. این مکانیسمها به ما کمک می کنند به خودمان دروغ بگوییم. مقصود از این دروغها تقویت عزت نفس است در زمانی که هر نوع اطلاعاتی تهدید به کاهش آن می کنند».(13) این بدان معناست که هرگاه آگاهی از واقعیت موجب کاهش اعتماد به نفس ما شود، از طریق این گونه رفتارها می کوشد تا با مسخ واقعیت، خودمان را بفریبیم و عزت نفس کاذبی در خودمان ایجاد کنیم. برای مثال، جوانی که در کنکور سراسری شرکت می کند و به دلیل عدم آمادگی و بی توجهی به درس، حد نصاب لازم را به دست نمی آورد و به اصطلاح پشت کنکور می ماند، به جای پذیرش این واقعیت که به مقدار کافی درس نخوانده است، خود را می فریبد و به خود می گوید امروزه هزاران فارغ التحصیل دانشگاه ها بیکارند؛ از این رو شرکت در کنکور کاری بیهوده است. بدین ترتیب، این گونه افراد اعتماد به نفس خود را حفظ کرده، واقعیت را واژگونه، و سستی خود را توجیه می کنند.
با توجّه به عملکرد مثبت مکانیسمهای دفاعی در موارد بحرانی که باعث ادامه بقای انسان می شود، و با در نظر گرفتن گستردگی این مکانیسمها به گونه ای که همگان به نحوی از آنها بهره می گیرند، این گونه ادعا می شود که استفاده از این مکانیسمها بهنجار و طبیعی است.(14) اما به هر روی، بهره گیری از این مکانیسمها که گونه ای مسکّن موقتی به شمار می آید، دو زیان عمده دارد: یکی آنکه با ایجاد حجابی میان انسان و واقعیت، مانع دیدن واقعیت آن گونه که هست می گردد؛ دیگر آنکه خو گرفتن به این مکانیسمها-که بسیار هم رایج است-خود یک بیماری و اختلال به شمار می رود و مانع سازگاری انسان با واقعیت می شود.(15) این خطرها هنگامی جدیتر می شود که عملکرد این مکانیسمها در سطح ناهوشیار به گونه ای خودکار صورت گیرد. در نتیجه انسان اغلب از مکانیسمهایی که استفاده می کند، بی خبر است و نمی داند که خود را فریب می دهد.(16) برای مثال، همان خانم بیمار چنین نبود که آگاهانه واقعیت را انکار کند، بلکه وی در نظر خودش واقعاً معتقد بود که مسئولان بیمارستان اشتباه کرده اند. بنابراین تن دادن به این مکانیسمهای دفاعی خطرهای خاص خود را دارد. البته گفتنی است انسان با تمرین و مراقبت و توجّه به رفتارهای خود می تواند به تدریج مکانیسمهایی را که اغلب به کار می گیرد، بشناسد و بدین ترتیب آنها را به سطح آگاهی خود برساند. در نتیجه انسان از زیانهای این مکانیسمها باخبر گشته، آنها را خنثی میکند؛‌ کاری که عارفان به پویندگان طریق معرفت می آموزند. در این نوشته، ما در پی شناخت همه مکانیسمهای دفاعی و راه ارتقای آنها به سطح آگاهی نیستیم، بلکه تنها می خواهیم مکانیسمهای رایج در قبال نقد را-که روشهایی غیراخلاقی اند-بشناسیم و از عملکردشان آگاه گردیم.
باری، ما اغلب هنگامی که مورد نقد قرار می گیریم، احساس اضطراب نموده، ناخواسته و ناآگاهانه با توسل به مکانیسمهای دفاعی، از روشهای غیراخلاقی سود می جوییم. این مکانیسمها بسیارند و استعداد نیرومند انسان در خودفریبی نیز همواره او را برای یافتن مکانیسمهای پیچیده و پیچیده تری هدایت می کند؛ مکانیسمهایی که در یک عملکرد مشترک اند و آن سرپوش نهادن بر واقعیت است.
به هر روی، رایجترین مکانیسمهای دفاعی در برابر انتقاد عبارت است از: 1.انکار؛ 2. انگیزه خوانی ناقد؛ 3.نقد متقابل؛ 4.تحقیرناقد؛ 5.دلیل تراشی؛ 6. کوچک جلوه دادن نقد؛ 7.گریز و بازگشت؛ 8. فرافکنی؛ 9. مقصردانستن دیگران؛ 10. بازخواست اخلاقی.

1. انکار

فرض کنیم از دوستی که چند سال پشت کنکور مانده، انتقاد می کنیم که علت راه نیافتن وی به دانشگاه آن است که به اندازه کافی درس نمی خواند و زمانی را نیز برای این کار اختصاص نمی دهد. وی نیز پاسخ می دهد که از قضا، هم به مقدار کافی درس خوانده و هم زمانی برای این کار گذاشته است. در این جا وی اصل نقد را منکر می شود؛ در حالی که ظاهراً تنها علتی که وی به دانشگاه راه نیافته؛ همین بی توجهی او به درس خواندن بوده است. حال اگر همین گفتگوی فرضی را ادامه دهیم و بگوییم شاید علت مشکلت این نقص یا آن نقص باشد، پاسخ وی انکار همه آنهاست. کسی که از این شیوه استفاده می کند، هم راه گفتگو با دیگران را برخود می بندد و هم اغلب از شناخت مشکل خود باز می ماند. این شیوه چنان رسوا کننده و زننده است که فرد به سرعت متوجه آن شده، می کوشد تا ازمکانیسم دفاعی پیچیده تری سود جوید.

2. انگیزه خوانی ناقد

شما دوست تان را می بینید که شادمان به نزدتان می آید و می گوید به تازگی شعری زیبا و عالی سروده است، و سپس کاغذی به دستتان می دهد تا آن را بخوانید. پس از خواندن شعر به نظرتان می رسد که شعر بی محتوایی است و هیچ ارزش ادبی ندارد؛ نه مضمون آن تازه است، نه ترکیبات و ضرباهنگ کلماتش، و نه در آن از عنصر خیال خبری هست، گویی-به گفته یکی از شاعران بزرگ معاصر-کنسروی است از کلمات متقاطع؛ کلماتی فراوان که به زور در یک فرم فشرده گنجانده شده است. شما نیز پس از آن سری تکان می دهید و می گویید مبارک است.
اما دوست تان دست بردار نیست و به اصرار نظر شما را خواستار می شود. پس از اندکی تردید، از سر دلسوزی آنچه به ذهنتان رسیده است، صادقانه به او می گویید و سپس اشکالات آن شعر را بر شمرده، به او توصیه می کنید که بهتر است در این گونه کارها عجله نکند و آثار کلاسیک را در حوزه شعر بخواند. سپس شروع می کنید به نام بردن کتابهایی که خواندنش را برای او ضرروی می دانید، اما هنوز سخنتان تمام نشده است که به سرعت کاغذ را از دست شما میکشد و می گوید: این سفارشها را برای خودت نگه دار! می دانم که داری می سوزی! تو چشم دیدن شعر مرا نداری و ... .
این یک نمونه فرضی و افراطی از انگیزه خوانی ناقد است. در اینجا شخصی که مورد انتقاد قرار گرفته، اساساً به خود انتقاد توجهی ندارد و از بررسی آن و تأمل در مفادش خودداری می کند؛ به گونه ای که یکسره به سراغ شخص ناقد می رود و می کوشد تا انگیزه های او را از نقد بکاود و روی دیگر سکه انتقاد را نشان دهد. کسی که این روش را دنبال می کند، ناخواسته در همه جا بر دو اصل غیراخلاقی تکیه می کند: یکی آنکه رفتار و کردارش بی نقص و در نتیجه نقدناپذیر است؛ دیگر آنکه ناقد همواره در کارش قصد و غرضی ناروا دارد.
در مقاله خواندنی پاسخ دندان شکن، به نویسندگانی که می خواهند به ناقدان خود پاسخی دندان شکن دهند، به گونه ای طنزآمیز چنین توصیه شده است:
چون بسیاری از خوانندگان که پاسخ شما را می خوانند-به ویژه آنها که دستی به قلم دارند یا با شما آشنایی شخصی دارند-پیش از آنکه بخواهند از درستی یا نادرستی نظر نقدنویسی مطمئن شوند، می خواهند ببینند به چه انگیزه ای بر اثر شما نقد نوشته است، پس شما هم این گونه خوانندگان را ناامید نکنید، اما مبادا در افشای این انگیزه ها بیش از اندازه صراحت به خرج بدهید. خواننده باید از اشارات مبهم شما چنین دستگیرش بشود که این نقد، جزئی از یک توطئه بزرگ است که به دلایلی نمی خواهید وارد جزئیات آن بشوید؛ به خصوص اشاره به برخی از خصوصیات شخصی نویسنده را فراموش نکنید؛ عبارتی چون اگر کسی در درس یکی از استادان نمره قبولی نگرفت؛ دلیل نمی شود که قلم بردارد و بخواهد انتقامش را از شاگردان و دوستان آن استاد بزرگ بگیرد، ... بسیار مفید است.(17)
اگر کسی پاسخهایی را که به نقدهای مختلف داده می شود، اندکی بخواند، در می یابد که نوشته مذکور گزارش گویایی از این شیوه است.
کسی که به این شیوه عادت کرده، همواره انگیزه های آماده ای دارد تا بی دریغ از آنها بهره بگیرد؛ انگیزه هایی که کارشناس، مدعی و داور آن نیز همواره خود شخص است؛ آن سان که خود انگیزه ها را تشخیص داده، در این باب به داوری می پردازد این مسأله از نظر چنین اشخاصی به قدری روشن است که اگر کسی در وجود چنین انگیزه هایی در ضمیر ناقد، تردید کرد و شخص مورد انتقاد نیز دلیل این ادعاها را خواست، آشکار می شود که او نیز با ناقد هم داستان است و همچنین انگیزه هایی برای دفاع از ناقد دارد. در نتجیه، وی غالباً هر نقدی را با زدن برچسبی به ناقدش بی اعتبار می سازد، اگرچه شاید در مواردی نیز نقدی را بپذیرد. مثلاً ممکن است یکی از دوستانش از او انتقاد کند که: «یکی از ایرادهای بزرگ شما آن است که زیادی آدم خوبی هستید!» او نیز با فروتنی سری کج می کند و پاسخ می دهد: «درست است؛ این انتقاد واردی است؛ اما چه کنم برادر! آخر هر کس نقطه ضعفی دارد.»
انگیزه خوانی منتقد، ریشه در هیچ اصل معقول و مقبولی ندارد و کاری است بیهوده؛ چرا که: «یا باید پاسخ دهنده دستی در عوالم غیب داشته باشد، یا دسترسی به پرونده های محرمانه»(18) درون ذهن ناقد، تا بتواند از انگیزه های واقعی وی باخبر شود که این دو در عمل ممکن نیست. افزون بر این، اگر هم کسی با دسترسی به پرونده های محرمانه و با کاوش در سوابق کسی خباثت و بدخواهی او را در گذشته ثابت کند، مگر می توان به استناد انگیزه های گذشته کسی انگیزه کنونی او را نیز به درستی دریافت؛ مگر نه اینکه هر کسی می تواند بر خویشتن بشورد و خود را در نوردیده، از گذشته اش نیز فراتر رود؟ بی گمان سوء تفسیر از انتقادها و انگیزه خوانی و انگیزه تراشی، نشان از شوربختی انسان دارد؛ تا آنجا که امام علی علیه السلام در این باره چنین فرمود: «مِن علامات الأدبار، سوء الظن بالنصیح؛ از نشانه های ادبار، بدبینی نسبت به شخص نصیحت کننده است».(19)
از آنجا که ما معمولاً از انگیزه های دیگران بی خبریم و همچنین عادت داریم رفتار آنان را بر اساس انگیزه های واقعی یا خیالی خویش به تفسیر بکشیم، نیکوترین راه آن است که اصل را بر درستی انگیزه هر کس بگذاریم. مگر آنکه خلاف این اصل ثابت گردد. این شیوه، هم مایه سلامت روح ما خواهد بود، هم مانع از سوء ظن به افراد و هم اینکه موجب گسترش روابط انسانی ما با دیگران می شود. مولای متقیان، علی علیه السلام در سخنی کوتاه، این آموزه اساسی را چنین بیان می کند:
رفتار برادرت را به بهترین شکل آن تفسیر کن، مگر آنکه خلاف آن از وی سر زند، و به سخنی که از دهان برادرت بیرون می آید تا جایی که می توانی، برای آن محملی نیک بجوی[و] گمان بد مبر.(20)

3. انتقاد متقابل

در مقابله پاسخ دندان شکن، در ادامه توصیه به کسانی که می خواهند به منتقدان خود پاسخ دهند، درباره این روش چنین آمده است: «در پاسخگویی به نقد هم، غالباً و شاید همیشه بهترین شیوه دفاع حمله است. برای اینکه دست بالا را داشته باشید، توپ را به زمین منتقد بیندازید؛ به طوری که نوشته تان از پاسخ به نقد او، به نقد نوشته او تبدیل شود. در این کار هیچ فرصتی را از دست ندهید. از غلطهای چاپی مقاله گرفته تا خطاهای املایی و انشایی آن، همه ثابت می کنند که منتقد صلاحیت نقد نوشتن بر اثر شما را نداشته است. پس این گونه خطاها را تا می توانید بزرگ کنید (مگر نقد نویس خودش این کار را با نوشته شما نکرده است؟). از این راه می توانید هم خواننده را چنان مجذوب نوشته خود کنید که ایرادهای منتقد به کلی از یادش برود، و هم به هدف اصلی از پاسخگویی که طفره رفتن از پاسخ دادن به ایرادهای اساسی منتقد است، برسید.»(21)
این شیوه چنان رواجی دارد که گویی راه درست پاسخ به نقد همین است و بس؛ به ویژه مسأله هنگامی دردآورتر می شود که ببینیم این روش در میان اهل علم و فرهنگ نیز رواج یافته و در مواردی به جای روشهای دیگر نشسته است. چند سال پیش کتابی در زمینه فلسفه دین، از انگلیسی به فارسی ترجمه و منتشر شده بود. منتقدی که خود نیز اهل ترجمه بود، پس از بررسی این ترجمه در آن لغزشهایی یافته بود که نشان از ترجمه ضعیف داشت. از این رو، طی مقاله ای که در یکی از نشریات انتشار یافت، آن لغزشها را برشمرده، پیشنهادهایی برای اصلاح داده بود. این نوشته هم به لحاظ اخلاقی ارزشمند بود و هم اشکالاتی که منتقد-از نظر ترجمه و انتخاب معادلها-برشمرده بود، درست بودند. مترجمی که مورد نقد واقع شده بود، می توانست در صورت وارد نبودن انتقادات، طی مقاله ای مستدل، از ترجمه خود و دلیل گزینش معادلهای خاص دفاع کند. همچنین در صورت وارد بودن انتقادها می توانست با استفاده از راهنمایی های منتقد، کار خود را اصلاح کند و در عین حال سپاسگزار او باشد که خطاهایش را گوشزد کرده است. اما او به جای انتخاب یکی از این دو روش، راه انتقاد متقابل را پیش گرفت. وی برای این کار مقاله ای را که منتقد ویراستار آن بود، مبنای کار خود قرار داد و خطاهای ترجمه را برشمرده، ثابت کرد که منتقد خود نیز از ظرایف زبان انگلیسی بی خبر است و ترجمه وی از دقت کافی برخوردار نیست.
باری، مسأله اصلی وجود کاستیهایی در ترجمه مورد نظر بود که طی مقاله نخست بدان پرداخته شد، اما صاحب مقاله به جای پذیرش انتقادات یا رد مستدل آنها، به مسأله ای دیگر پرداخته بود که به فرض درست بودن، نیاز به بحث دیگر و پرونده ای جداگانه داشت. اگرچه این منتقد خود نیز در ترجمه دچار خطاهای فاحشی شده بود. این مسأله وجود خطاهای مترجم و درستی انتقادات را رفع نمی کرد. این گونه برخوردها که بسیار رایج است، گویای ناتوانی شخص مورد انتقاد در فهم درست مکانیسم انتقاد و کارکرد آن است. اگر هر انتقادی با انتقاد متقابل پاسخ داده شود و به استناد «زدی ضربتی، ضربتی نوش کن»، ضعفهای احتمالی یا واقعی حریف برملا شود، کاروان دانش گامی برنخواهد داشت و فرد مورد انتقاد نیز از آن بهره درستی نخواهد یافت. اگر من رفتار دوستم را نپسندم، به جای اینکه از طریق انتقاد به اصلاح او کمک کنم، از ترس اینکه با انتقادی متقابل روبه رو شوم، سکوت می کنم و عطای انتقاد را به لقایش می بخشم.
همین مسأله موجب شده کسی حتّی جرئت انتقاد از برادرانش را نیز نداشته باشد. امام علی علیه السلام درباره این هراس می فرماید:«ما ینمع أحکدم أن یستقبل أخاه بما یخاف من عبیه إلّا مخافه أن یستقبله بمثله؛ چیزی شما را باز نمی دارد از آنکه عیب برادر خویش را که بر آن ترسان است، رویاروی او بگوید، جز آنکه می ترسد او نیز عیب او را به او بگوید».(22)
بدین ترتیب، هراس از واکنش متقابل، هم مانع از آن می شود که ما عیب برادرمان را به او بگوییم تا آن را برطرف سازد، هم مانع می شود که از عیب خویش نیز با خبرگردیم.
درحقیقت انتقاد متقابل نوعی مغالطه منطقی است که از آن به عنوان «خودت هم»(23) یاد می شود؛ یعنی هنگامی که شخص الف از شخص ب ایراد می گیرد و خطای او را بر می شمارد، شخص ب در پاسخ یادآور می شود که «این انتقاد تنها شامل حال من نمی شود، بلکه موضوع تو را نیز در بر می گیرد».(24) در اینجا پاسخگو تنها دلیلی که برای درستی عمل خود می آورد، شریک دانستن ناقد در این خطاست: «رطب خورده، منع رطب چون کند؟» اگر ما بخواهیم سخنمان و اشکالمان پذیرفتنی باشد و در عمل مؤثر افتد، باید از خودمان بیاغازیم و نخست معلم خود باشیم، اما چنین انتظاری به لحاظ منطقی درست نیست. فرض کنیم یک متخصص ریه و اندامهای داخلی طی سخنرانی مبسوط و مستدلی، برای ما ثابت کند که کشیدن سیگار زیانهای متعددی دارد که یکی از آنها کوتاه کردن عمر انسان است. حال اگر پس از اتمام سخنرانی، وی برای رفع خستگی سیگاری از جیب درآورد و آن را روشن کند، آیا می توان سخنان او را درباره زیانهای سیگار نادرست بدانیم؟ عقل سلیم حکم می کند که سخن او را بپذیریم و صرفاً به دلیل رفتارش-که بر خلاف دانسته هایش است-خودمان را از دستاوردهای علمی اش محروم نسازیم. به گفته سعدی:
گفت عالم به گوش جان بشنو
ورنماند به گفتنش کردار

باطل است آنچه مدعی گوید
خفته را خفته کی کند بیدار؟

مرد باید که گیرد اندر گوش
ور نبشته است پند بر دیوار(25)

4. تحقیر منتقد

گاه کسی که مورد انتقاد قرار می گیرد، به انتقاد متقابل بسنده نمی کند و مستقیماً با اعتراض به شخص منتقد، او را بی صلاحیت می شمارد. غالباً کسانی از این روش استفاده می کنند که خود را از حیث شمار آثار، بالاتر از منتقد می دانند. مثلاً اگر وی نویسنده است، به حجم نوشته های خود استناد می کند و مدعی است که من چندین اثر دارم و پیش از تو دست به قلم بودم.
این واکنش در جایی که ناقد و فرد مورد نقد به دو نسل مختلف تعلق داشته باشند، بیشتر دیده می شود. تعبیرهایی چون «تو الف بچه به کار من ایراد می گیری» یا «دهانت هنوز بوی شیر می دهد» نشان دهنده منطق کسی است که ناقد را از سن و سال خود می ترساند و او را از حریمی که برای خود آفریده، دور می سازد. از این رو، در این باره یگانه معیار کمیّت است. حال این کمیت می تواند به سادگی گذر زمان باشد و یا اینکه حجم مکتوبات، پیشینه شغلی و یا حتی ثروت و دارایی شخص را نیز در بر بگیرد.
اما فراموش نکنیم که کمیت نمی تواند داور معتبری باشد و گذر ایام نیز به تنهایی باعث مصونیت نمی شود قرآن کریم نیز معیار ارزیابی را نه کمیّت عمل، بلکه کیفیت آن معرفی می کند و می فرماید: «لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»؛ تا شما را بیازماید که کردار کدامتان نیکوتر است».(26)

5. دلیل تراشی

دلیل تراشی (27) یا توجیه عقلانی یکی دیگر از شیوه های غیراخلاقی برخورد با نقد است. در اینجا فرد مورد نقد در پاسخ، «برای شکستها، خطاکاریها، باختها یا رفتار ناسازگارانه اش دلایلی به ظاهر موجّه ارائه می هد».(28)
کسی که از این روش استفاده می کند، اغلب از ناکارآیی روشهای پیشین باخبر است و از سوی دیگر، تجربه نیز به او چنین آموخته که این روشها موجب بدنامی بیشتر شخص مورد انتقاد می شود. از این رو، فرد هوشیارانه از آنها می پرهیزد و برای این منظور از مکانیسم دلیل تراشی بهره می گیرد. به همین روی، همه عالم و آدم را به یاری می گیرد و استدلالهای گوناگونی را پیش می کشد تا از انتقادی که متوجه اوست، بگریزد و دامن خود را از آن پاک نگاه دارد. چنین کسی به ظاهر بسیار منطقی و اهل گفتگو و استدلال می باشد و حاضر است انتقادهایی را که از او شده، «بشنود»؛ اما این در حالی است که هرگز آنها را نمی پذیرد. از سوی دیگر، شخص می کوشد با دلایل عقلی و نقلی، منتقد را متوجه اشتباه خود کند و حتّی او را نسبت به انتقادش دچار تردید نماید؛ تا جایی که گاه منتقد می پندارد به افراط رفته و انتقادش بی جاست.
این شیوه نیز مایه بر جا ماندن مشکل و گمراه شدن منتقد است. کسی که از این شیوه بهره می گیرد، به تدریج رابطه خود را با واقعیت قطع می کند و در تارهایی که به دور خویش تنیده است، اسیرگشته، در نتیجه از رشد واقعی و کمال باز می ماند.

6. کوچک جلوه دادن انتقاد

کسانی که از این روش سود می جویند، با زیرگی از همان آغاز، انتقاد را وارد می دانند و به اصطلاح سپر می افکنند. آنان به جای انکار انتقاد یا تحقیر منتقد و یا دلیل تراشی، بی درنگ آن را می پذیرند، اما هم زمان دو کار می کنند: یکی آنکه می کوشند مورد انتقاد را مسأله بسیار کوچکی وانمود کنند، و دیگر آنکه با گذاشتن آن در کنار نقاط قوت خویش از ارزش و اهمیّت آن بکاهند. برای مثال، اگر به مترجمی خرده بگیرند که درترجمه فلان متن، به دقت از معادلهای فنی و دقیقی استفاده نکرده است، بلافاصله انتقاد را می پذیرد، اما مدعی می شود که این مسأله آن چنان جدی نیست و امروزه معادلهای فنی برای چنین واژه هایی به سختی یافت می شود و ... .
از سوی دیگر، مترجم ما را متوجه زحمات خود-برای ترجمه آن متن-می کند؛ بدین سان که به ما می گوید درست است که گاه در ترجمه معادلهای دقیقی استفاده نشده است، اما این خطاها در کنار آن نثر پیراسته، ساختار منطقی زبانی، کوششهای پیگیر مترجم، سوابق کاری و ... مسأله چندان مهمی به نظر نمی رسد:
کمال سرّ محبت ببین نه نقص گناه
که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند
چنین روشی، ظاهری محترمانه دارد و در آن نه تنها خبری از تحقیر منتقد نیست، بلکه نشان دهنده تواضع شخص مورد نقد نیز هست. اما به هر روی، این روش در بنیادْ شکل پیچید تری از تحقیر منتقد است. با تأسی به این شیوه، عملاً به ناقد گفته ایم تو آدمی بی هنری هستی که از طاووس شخصیت ما جز پای زشت آن را ندیده ای و مگس وار عظمت وجود ما را نادیده گرفته، تنها بر چند اشکال پیش پا افتاده انگشت نهاده ای.

7. گریز و بازگشت

گاه کسی که مورد انتقاد قرار گرفته، دست به گریز روانی می زند و شیوه هایی کودکانه در پیش می گیرد. مثلاً اگر نویسنده باشد و از نوشته اش انتقاد کند، از قدرناشناسی جماعت کتاب خوان به خدا شکایت می برد و با خود عهد می بندد که دیگر دست به قلم نبرد و حتی قلم خود را بشکند؛ یا اگر هم کلاسی و دوست ماست، از ما که رفتارش را نقد کرده ایم، می رنجد و دیگر نمی خواهد که ما را ببیند و حتّی از ما کناره می گیرد؛ یا اگر مقام مسؤولی است و یکی از مطبوعات از او انتقادی کرده، اعلام می دارد که دیگر حاضر به مصاحبه با آن نشریه، پذیرش خبرنگار آن، ارائه خدمات و ... نیست.
به هر روی، این شیوه یک نتیجه دارد و آن نادیده گرفتن انتقاد و گریز از آن است؛ آن هم به صورت انتقام گرفتن از خود و خود ویرانگری.

8. فرافکنی

فرافکنی نیز یکی از شیوه های رایج برای مواجهه ناسالم با انتقاد است. بر این پایه، فردی که مورد انتقاد قرار گرفته، بر اساس شخصیت و انگیزه های خود، منتقد را مورد ارزیابی قرار داده، به او صفاتی را نسبت می دهد که خود مستحق آن است. به تعبیر دیگر، فرد در اینجا طبق اصل «کافر همه را به کیش خود پندارد»، ذهنیات و ضمیر ناهشیارش را برون فکنی می کند و در پاسخی که می دهد، محتویات ذهن خود را آشکار می سازد. شاید بتوان این مکانیسم را از جهتی مانند انگیزه خوانی ناقد دانست؛ زیرا نمی توان میان این دو مرز دقیقی را مشخص کرد. اگر شخص برای خود به داوری بنشیند، اغلب می تواند دریابد که از کدام مکانیسم استفاده کرده و همچنین خواهد دانست که آیا آنچه خود دارد، به دیگران نسبت می دهد، یا آنکه ناخواسته دچار بیماری انگیزه خوانی شده است.
باری، کسی که از این شیوه استفاده می کند، با توجّه به احوالات روحی و روانی خود، به ناقد برچسبی می زند و نقد او را بی اثر می سازد. از این منظر، ناقد اغلب یا حسود است، یا خودبین و مغرور و پرادعا؛ در حالی که این صفات همان صفاتی است که در خود شخص وجود دارد و او در پی کسی است که تا آنها را بدو بربندد و چه کسی بهتر از ناقد!
ملای رومی در موارد مختلفی بر این مکانیسم انگشت می نهد و جلوه ها و جنبه های آن را در انسان نشان می دهد. از نظر او اگر انسان چند بار دور خودش بگردد، دچار سرگیجه شده، احساس می کند که جهان نیز در حال چرخش است؛ حال آنکه وضع خود را به بیرون فرافکنی می کند:
گرتو برگردی و برگردد سرت
خانه را گردنده بیند منظرت (29)
از این رو، این شیوه بر قضاوت انسان ناخواسته اثر می گذارد؛ تا بدانجا که همه کس و همه چیز را به رنگ و بوی خود می داند و می بیند. به گفته همو:
هر که را افعال دام و دَد بُود
بر کریمانش گمان بد بُوَد(30)
بنابراین باید به هوش باشیم تا مبادا این سخن مولانا در مورد ما صادق باشد:
ای بسا ظلمی که بینی در کسان
خوی تو باشد در ایشان ای فلان

اندر ایشان تافته هستی تو
از نفاق و ظلم و بد مستی تو(31)

9. مقصر دانستن دیگران

کسی که این شیوه را به کار می گیرد، از کسانی که شیوه های دیگر را به کار بسته اند، بسیار زیرک تر است. چنین فردی نه انتقاد را انکار می نماید، نه قهر می کند و نه به تحقیر منتقد یا توجیه می پردازد، بلکه به سادگی انتقاد را می پذیرد و سپس به دنبال یک قربانی یا سپر بلا می گردد تا تیر نقد را از شخصیت خود دور و متوجه آن هدف سازد.
چنین کسی اگر مورد انتقاد قرار گیرد که مثلاً بدعهد است، مواردی مانند باران، ترافیک سنگین، بی برنامگی همسر، توقعات فرزند و ... را عامل بدعهدی خود می داند و آنها را مقصر می شناسد. همچنین اگر کتاب جدیدی از نویسنده معروفی نقد شود، نویسنده که از این شیوه بهره ها برده است، بی درنگ فهرستی از مقصران را معرفی می کند؛ از ویراستار و نمونه خوان و ناشر گرفته تا کارگر چاپخانه و فروشنده کتاب.
در مقاله پاسخ دندان شکن، در ادامه توصیه های طنزآمیز به نویسندگانی که مورد نقد قرار گرفته اند، توصیه می شود که پس از واکنش متقابل، انگیزه خوانی و استفاده از حربه های دیگر، بهتر است دست آخر پاره ای از انتقادات را پذیرفت، اما بدین شرح:
نباید طوری بنویسید که خواننده گمان کند که دارید در حق نویسنده نقد بی انصافی می کنید. پس باید بخشی از ایرادهای او را بپذیرید؛ آن هم در آخر مقاله و به طوری که همه چیز به خوبی و خوشی تمام شود و شما هم درسی از بزرگواری و انصاف داده باشید. بهترین ایرادهایی که می توان پذیرفت، غلط چاپی است. با این کار، هم لطفی در حق کارگران زحمتکش حروفچینی می کنید که خطای ایشان را به گردن می گیرید و هم از نقدنویس تشکر می کنید که این چند مورد جزئی را به شما تذکر داده است. هرچند می توانست این کار را با نامه نویسی بکند و عِرض خود نبرد و زحمت خوانندگان هم ندهد. اگر بخواهید از این هم بیشتر بزرگواری کنید، می توانید چند خطای املایی و انشایی را هم قبول کنید، اما تلویحاً باید بگویید که کتاب ویراستار داشته است و طبعاً مسؤولیت این گونه خطاها با اوست. در واقع یکی از فواید ویراستار همین است.(32)

10. بازخواست اخلاقی

این شیوه عمدتاً در نوشته هایی که به عنوان پاسخ نقد نوشته می شوند، همراه با شیوه های دیگر به کار برده می شود. البته در گفتگوها نیز می توان از این روش استفاده کرد، اما چون در اینجا ناقد نیز حضور دارد و فاصله ای میان وی و پاسخگو نیست، استفاده از آن بسیار دشوار و نیازمند مهارتی خاص در به کار بستن این شیوه است؛ حال آنکه در نوشته ها به دلیل غیاب ناقد می توان به راحتی از این شیوه بهره گرفت. استفاده از این روش به این صورت است که معمولاً کسی که مورد انتقاد قرار گرفته و اینک می خواهد پاسخ دهد، بر بی اخلاقی های ناقد انگشت نهاده، او را به رعایت اصول اخلاقی دعوت می کند. این کار اغلب با اشاره به لزوم رعایت ادب در نوشتار و گفتار، در نظر گرفتن ادب نقد، دوری از شتابزدگی، رعایت جانب احتیاط و در نهایت پرهیز از غفلت صورت می گیرد. برای مثال، یکی از کسانی که به ناقد خود پاسخ داده است، در پایان نوشته اش می گوید: «به ناقد محترم پیشنهاد می کنم پس از این با رعایت ادب نقد و فراگیری اصول نقد دیگران را نقد کنند».(33) دیگری این گونه پاسخ می دهد: «ارزیابی انتقادی یک اثر، اگر با رعایت آداب نقد همراه شود، میمون و مبارک و مایه طراوت و بالندگی علم و معرفت است».(34) سپس با توجّه به حساسیت پاره ای از موضوعات مانند فلسفه دین چنین توصیه می کند:
در نقد و بررسی آثار و تألیفاتی که در باب این موضوعات منتشر می شوند، جانب احتیاط را رعایت کنیم؛ از شتابزدگی و برخورد حماسی و عاطفی با دیدگاه های متفاوت یا مخالف و نیز از به کارگیری تعبیرات خطایی بپرهیزیم و مهمتر از همه اینکه پیش از اطمینان از درک درست و شایسته مدعا، به نقد و ارزیابی آن نپردازیم.(35)
تعبیرات و توصیه هایی از این دست در بسیاری از پاسخها به چشم می خورد که خلاصه همه آنها توجّه دادن ناقدان به اصول اخلاقی و ادب و لزوم رعایت آنهاست. وجود چنین توصیه هایی در آثاری که روش و ادب نقد را می آموزد، طبیعی است. برای مثال، یکی از نویسندگان در باب ضرورت آراستگی ناقد به اخلاق انسانی چنین می نویسد:
انسانی که به داوری می نیشند، باید به آداب داوری پایبند باشد؛ رذایل اخلاقی را از خود دور کند و ملکه فضیلت را فرا راه خویش داشته باشد؛ از شتابزدگی بپرهیزد و زبان و قلم را جز به حکم عقل و انصاف نچرخاند. اسیر هوای نفس، فرمان عقل [را] نمی شنود و حکم به انصاف نمی کند. دشمنی، کینه توزی، حسادت و تبختر آفت داوری است.»(36)
خواندن این متن نه تنها هیچ کس را نمی رنجاند، بلکه موجب لذت معنوی فرد نیز می شود؛ چرا که دستورالعملی است کلی، در هر عرصه و برای هر منتقدی. اما همین نوشته یا مشابه آن اگر در پاسخ به ناقد آمده باشد، دارای بار عاطفی منفی و کنایه های متعدد خواهد بود که به طور طبیعی پَرِ منتقد را خواهد گرفت.
سخن کوتاه آن که، استفاده از شیوه های پیشین و نیز شیوه بازخواست اخلاقی به دو صورت نارواست: نخست اینکه ناقد اساساً بی احترامی نکرده باشد، اما پاسخگو با این فراخوان اخلاقی، به طور ضمنی-و در مواردی به صراحت-به او تهمت زند که در این صورت، خود مرتکب رفتاری غیراخلاقی می گردد؛ دوم آنکه ناقد واقعاً جانب ادب را رعایت نکرده باشد. در این صورت نیز پاسخگو باید به نقدی که متوجه اوست، پاسخ دهد، نه آنکه معلم اخلاق وی گردد. رعایت نکردن ادب نه تنها مانع دسترسی انتقاد نیست، بلکه ممکن است کسی با رکیکترین واژه ها حقایقی اساسی و ایرادهایی دقیق وارد کند. افزون بر این، واژه های رکیک و بی ادبانه دامنه محدودی دارند و اغلب از آنها در نقدها-به ویژه اگر به صورت مکتوب باشد و سند جرمی به شمار رود-استفاده نمی شود. از سویی دیگر، غالب تعبیرها، معنای مؤدبانه یا بی ادبانه شان تنها در متن یا بافتی (context) که به کار می رود، آشکار می شود. از همین رو، به سادگی نمی توان گفت که در بخشی خاص رعایت ادب شده باشد یا نه به خصوص آنکه در اینجا مدّعی و قاضی یکی است.
به هر روی، بر این پایه نمی توان ناقد را متهم کرد که اصول ادب و اخلاق را زیر پا گذاشته است؛ به ویژه آنکه شخص مورد انتقاد اغلب دچار تنش شده، از تعابیر به کار رفته تفسیر ناروایی می کند، و از دیگر سو نیز ناقد را متجاوز به ساحت ادب و احترام می داند. بنابر این بهتر است داوری در باب با ادبی یا بی ادبی ناقد را بر عهده جامعه و دیگر کسان گذاشت و در پاسخ، تنها به محتوای مسائل طرح شده پرداخت.
متهم ساختن ناقد به ندانستن اصل نقد نیز از همین دست است. مفروض آن است که ناقد اصل را می داند و طبق آنها نقد خود را وارد کرده است. حال شخصی که مورد نقد قرار گرفته، چگونه برای او ثابت شده که ناقد از اصول نقد آگاه نیست. در این باره ممکن است گفته شود که «رنگ رخساره گواهی دهد از سرّ ضمیر» همین نقد گویای آن است که وی نتوانسته به درستی وارد بحث شود. باید دانست که این پاسخ قانع کننده نیست؛ زیرا اولاً ممکن است شیوه ناقد چنین باشد؛ ثانیاً معیار ندانستن اصول، نامشخص است، به گونه ای که شخص تمایل دارد ناقد را نا آشنای با اصول بداند؛ ثالثاً به فرض که ناقد از اصول نقد بی خبر است، اما وی به هر حال نقدی را مطرح ساخته است. بنابراین نباید با خرده گیریهای بی اساس نسبت به ناقد،اصل نقد را فراموش کنیم. بدین ترتیب، سفارش به آموختن اصول نقد و دعوت به رعایت اخلاق و ادب، شیوه ای است ناسالم برای مواجهه با نقد؛ شیوه ای که در آن به جای آنکه خود نقد مورد توجّه قرار گیرد، شخص ناقد آماج خرده گیریها می گردد.
شیوه های ناسالم و غیراخلاقی برخورد با نقد، به موارد پیش گفته محدود نمی شود؛بدان معنا که می توان همچنان شیوه های دیگری نیز بر این موارد افزود؛ به ویژه آنکه انسان در خودفریبی، استعداد شگرفی دارد و هر روز در این راه به شیوه بدیعی دست می یابد. از این رو، نمی توان بر این شیوه ها نقطه پایانی گذاشت.
گاه می بینیم که در یک پاسخ، بسیاری از شیوه های پیشین هم زمان به کار گرفته می شود. برای مثال، نخست شخصی که مورد نقد قرار گرفته است، انگیزه های منتقد را بر می شمارد و او را مغرض خوانده. سپس او را تحقیر می کند و به او یادآور می شود: «جایی که عقاب پر بریزد/ از پشه لاغری چه خیزد». در پی آن، فرد به نقد متقابل دست می زند و سپس پاره ای از انتقادهای بسیار جزئی را می پذیرد، اما آنها را کوچک جلوه می دهد. همچنین اشتباه خود را به گردن دیگران نیز می اندازد و از این روزگار کج مدار گله می کند که چنین بی شرمانه پاسخ خدمات بی شائبه و صادقانه او را می دهد!
همه ممکن است که گاه یکی از این شیوه ها را به کار برند. همچنین چه بسا نتوان استفاده موردی از آنها را نوعی بیماری دانست، اما شایسته است یکسره از این شیوه های غیراخلاقی و ناسالم دست شسته، خود را از آثار آنها بپیریاییم و بدانیم: «کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم»؛ زیرا همین که یک بار یکی از این شیوه ها را آزمودیم و لذت آنی آن را چشیدیم، چه بسا به آن آلوده گردیم و دیگر نتوانیم خود را از چنگش برهانیم.

دام نقد بی جا

ممکن است کسی بگوید همه سخنان پیش گفته درست است، با این همه، گاه شاهد نقدی هستیم که یکسره بی بنیاد است و هیچ نشانی از حقیقت در آن نیست؛بدان معنا که ناقد از سر غرض ورزی به نقد ما پرداخته است. در اینجا ما با نقدی بی جا روبه رو هستیم. به همین روی برای مواجهه با ناقد می توانیم از یکی از شیوه های یاد شده-و در صورت لزوم هم زمان از همه آنها-استفاده کنیم.
این سخن به ظاهر موجه می نماید؛ زیرا مبتنی بر اصل حقوقی مقابله به مثل است، اما مشکل اصلی آن است که ما بر اساس کدام معیار می توانیم نقدی را به جا یا بی جا بدانیم؟ آیا معیاری عینی و مورد قبول دو طرف داریم تا بر پایه آن به چنین تقسیمی دست بزنیم؟ به نظر می رسد که پاسخ منفی باشد؛ یعنی ما معیاری ثابت، عینی و شناخته شده برای تمیز نقد و نقد بی اساس نداریم. از سویی، هرگونه تعریف از نقد به جا نیز ظاهراً به دَوْر می انجامد و گونه ای مصادره به مطلوب است که به آن نمی پردازیم. از این رو، باید درباره نقدها یک به یک تصمیم بگیریم که این نقدِ خاصْ به جاست یا بی جا.
حال چه کسی می خواهد تصمیم بگیرد که نقدی به جاست یا بی جا؟ شخص مورد نقد اغلب تمایل دارد که نقد را بی جا بداند؛ چرا نقد عزت نفس او را جریحه دار می سازد. ناقد می گوید نقد من به جاست، اما شخص مورد نقد نیز مدعی است که نقدش بی جاست. بنابراین هر نقدی، هم به جا و هم بی جا خواهد بود و هیچ معیار بیرونی وجود ندارد تا نظر این دو را بسنجیم. از این رو، تنها راه باقی مانده آن است که صلاحیت داوری-درباره به جا بودن یا به جا نبودن نقد-را هم زمان از ناقد و شخص مورد نقد سلب کنیم و به مرجع ثالثی بسپاریم. حال این مرجع ثالث هرکه باشد و نتیجه داوری هرچه باشد، یک نکته روشن است و آن اینکه" شخص مورد انتقاد نمی تواند پیشاپیش درباره نقدی که متوجه اوست، نظر نهایی بدهد. بنابراین او به استناد بی جا بودن نقد نمی تواند از تقسیم بندی یادشده استفاده کند. به همین روی، وی اگر درصدد پاسخ به نقد است، باید از شیوه ای درست استفاده کند؛ بدین گونه که اگر ناقد جایی را مبهم دانسته، ابهامش را برطرف سازد،‌یا اگر اشکالی دارد، آن را مرتفع نماید و مانند آن.
نکته دیگر آنکه: ممکن است شخص مورد نقد تحلیل مذکور را به هیچ رو نپذیرد و مدعی شود که اسنادی که در دست دارد که ناقد با هزاران غرض بیمارگونه دست به نقد زده است. حال آیا این برداشت اخلاقاً به ما این اجازه را می دهد تا با استفاده از شیوه های یاد شده مانند او عمل کنیم؟ باز هم به نظر می رسد که پاسخ منفی باشد. اگر در بدترین حالت ممکن، ناقد به جای نقد-حتّی به جای نقد بی جا-ما را به باد دشنام بگیرد،‌آیا حاضریم به همان گونه به او دشنام دهیم؟ کمترین زیان این واکنش آن است که خود را به همان پیلیدی آلوده ایم که وی در آن فرورفته است. آموزه دینی ما در این مورد چنین است که ما باید از دشنام دادن حتّی به مشرکان و بت پرستان نیز بپرهیزیم.(37) امام علی علیه السلام در جنگ صفین یاران خود را از دشنام دادن به سپاهیان معاویه برحذر داشت و به آنان آموخت به جای دشنام دادن به آنان، عملکرد آنها و نتایجش را برشمارند:‌«من خوش ندارم شما دشنام گو باشید؛ لیکن اگر کرده های آنان را بازگویید، و حالشان را فرا یاد آرید، به صواب نزدیکتر بود و درعذرخواهی رساتر».(38)
بنابراین در این خصوص همواره باید به بهترین گونه پاسخ داد و اصول اخلاقی را ارج نهاد: «وَ لاَ تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ‌»؛ «خوبی و بدی برابر نیستند، همواره به نیکوترین وجه پاسخ ده تا کسی که میان تو و او دشمنی است، چون دوست مهربان تو گردد».(39) البته این کار آسانی نیست و هر کس نمی تواند بدان نایل گردد: «برخوردار نشوند از این، مگر کسانی که شکیبا باشند و کسانی که از ایمان بهره ای بزرگ داشته باشند».(40)
از سویی دیگر، می توان همه نقدهای چنین ناقدانی را یاوه های جاهلانه نیز دانست که ارزش پاسخ دادن ندارند. از این رو، در برابر چنین جهانی سزاوار است که راهی را در پیش بگیریم که خداوند مؤمنان را به سبب آن ستوده است:‌«بندگان خدای رحمان کسانی هستند که در روی زمین به فروتنی راه می روند و چون جاهلان آنان را مخاطب سازند، به ملایمت سخن گویند».(41) چنین ناقدی آنچه در باطن دارد، عیان ساخته و از همین رو شخص مورد انتقاد نیز باید نهان خود را آشکار نماید. این مطلب در حکایت زیر به نیکی آمده است:
آورده اند که عیسی علیه السلام روزی بر جماعتی بگذشت. آن جهودان در شأن وی سخنان شنیع گفتند و عیسی علیه السلام ایشان را جز ثنا و محمدت هیچ نفرمود. یکی از حواریّون سؤال کرد که ای پیغمبر خدای! این الفاظ شنیع را چرا به ثنا و محمدت مقابله می فرمایی؟ بر لفظ مبارک راند که: «کلّ ما عنده یُنفق؛ هر کس آن خرج کند که دارد». چون سرمایه ایشان این بد بود، بد گفتند و چون در ضمیر من جز نیکویی نبود، از من جز نیکویی در وجود نیامد.(42)
بنابراین اگر باید در این خصوص مقابله کنیم، چه بهتر ما پیامبرانه و مسیح وار باشد. یکی از انتقادهای بی جایی که بارها صورت گرفته، متهم کردن شیعه درباره پیشینه فرهنگی آنان است؛ اتهامی که بارها از سوی این و آن تکرار شده است. برای نمونه، جرجی زیدان در تاریخ ادبیات عرب با بیان این انتقاد، مدعی شد که شیعیان کارنامه درخشان فرهنگی ندارند و تأثیرشان در علوم اسلامی کم رنگ است. این انتقاد از نظر همه عالمان شیعه، انتقادی بی جا و نادرست بود؛ انتقادی که آنان می توانستند در پاسخ به آن، یا از شیوه های ناسالم یاد شده استفاده کنند، یا آنکه با سکوت نسبت به این امر بی توجّه باشند. اما سه تن از آنان کوشیدند تا در رویارویی با آن از قرآن بهره گیرند. از همین رو، بر آن شدند تا به جای برخورد شخصی و ناپایدار با ناقد، پاسخی در خور دهند. این سه تن عبارت بودند از: علامه سید حسن صدر، شیخ اقا بزرگ تهرانی و علامه شیخ محمد حسین کاشف الغطاء. گفتنی است که آنان نقد مکتوب زیدان را به صورتی مکتوب پاسخ دادند.
مرحوم علامه سید حسن صدر نقش شیعیان را در پایه گذاری علوم اسلامی بیان نمود و ثابت کرد که بدون آنان علوم اسلامی جایگاه امروزی خود را هرگز به دست نمی آورد. ناگفته نماند نوشته محققانه او با عنوان تأسیس الشیعه الکرام لعلوم الاسلام (بنیانگذاری علوم اسلامی به دست شیعیان بزرگوار) منتشر شد.
علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی نیز با کاویدن کتابخانه های بزرگ اسلامی، دایره المعارفی از آثارمکتوب شیعه پدید آورد. این آثار که شامل بیش از هزار و سیصد سال فعالیت علمی شیعیان است، نزدیک به سی جلد و با عنوان الذریعه الی تصانیف الشیعه منتشر شده است.
مرحوم شیخ محمدحسین کاشف الغطا نیز مستقیماً به اصل اشکال جرجی زیدان پرداخت و بر نا درستی آن تأکید کرد. گفتنی است که اثر ایشان با عنوان النقود و الردود (نقدها و پاسخها) منتشر شد. (43) این سه اثر از آثار ماندگار علمی شیعه است؛ تا بدانجا که پس از آن کمتر کسی ادعاهای پیشین را تکرار نمود.
بدین ترتیب، حتّی به نقد بی جا نیز می توان پاسخی به جا و اخلاقی داد، و از سویی به ناقد نیز درس اخلاق و امانت علمی را آموخت و افزون بر این، بر میراث علمی و معنوی انسانها نیز افزون بر این، بر میراث علمی و معنوی انسانها نیز افزود. البته در اینجا دو نکته نیازمند به توضیح است:
[نکته] نخست: همانطور که ناقد حق نقد دارد، شخص مورد انتقاد نیز حق دارد به او پاسخ دهد، اما با شیوه ای صحیح و به جا. از این رو، هنگامی که شخص یقین کند که سخن ناقد بی جاست، می تواند بدون استفاده از شیوه های یاد شده، به شکلی سالم توضیح دهد و خطای عمدی یا غیرعمدی منتقد را مرتفع سازد.
نکته دوم آنکه: چنانکه ناقد عملی غیر اخلاقی مرتکب شده است، باید به او درست عبرتی داد؛ درسی که بهتر است آن را یا برعهده دیگران بگذاریم و یا از راه صحیحتری اقدام کنیم. حافظ در این باره چه خوش سروده است:
حافظ از خصم خطا گفت نگیریم بر او
ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم

مفهوم نقدپذیری

در فرهنگ ما نقدپذیری نوعی ارزش قلمداد می شود؛ تا جایی که حتّی دیده نشده است کسی در این مورد مخالفتی داشته باشد. اما مسأله بر سر آن است که باید در برابر چه کسی نقدپذیر بود و یا نقد چه کسی را پذیرفت و مانند آن، که در این باره تاکنون سخنی به میان نیامده است. از این و، نخست باید دانست که مفهوم این اصطلاح چیست.
در تعریفی ساده، نقدپذیری عبارت است از: «تحمل هر نقدی که از سوی هر ناقدی بیان شده باشد»؛ یعنی کافی است این توان را بیابیم که نقدهای گوناگون هر ناقدی را برتابیم. البته باید بدانیم که این تعریف شامل نقدهای صد در صد خطا، و از سویی ناقدان بدخواه نیز می شود.همچنین باید گفت در این تعریف به هیچ رو مقصودْ قبول نقد این و آن نیست، بلکه فقط توانایی شنیدن آنهاست. از این منظر، شخص نقدپذیر کسی است که اگر هر کس بی کمترین هراسی هرگونه انتقادی متوجه وی کند، مطمئن باشد که از سوی او (شخص نقدپذیر) مورد تازش قرار نمی گیرد. شخص انتقادپذیر فردی است که از نقد نمی هراسد و چون در آن خطری برای عزت نفس و اعتبار خود نمی بیند، به راحتی آن را تحمل، و بر احساسات خودخواهانه اش غلبه می کند. امام خمینی رحمه الله به این معنا این گونه اشاره می کند: «اگر انسان خودش را ساخته بود، هیچ بدش نمی آمد که یک رعیتی هم به او انتقاد کند: اصلاً بدش نمی آمد».(44) ایشان خطاب به مسؤولان وزارت امور خارجه چنین می گوید:‌«شما و دوستانمان در وزارت امور خارجه باید تحمل انتقاد را-چه حق و چه ناحق-داشته باشیم».(45)
بنابراین مقصود از نقدپذیری، ظرفیت شنیدن هر نقدی است که متوجه انسان شود، خواه این نقد حق باشد و خواه باطل. اما گفتنی است که این ظرفیت به معنای قبول همه نقدها نیست. پولونیوس در این خصوص به فرزندش می گوید:
گوش خود را برای شنیدن سخنان همه کس باز کن، ولی فقط با عده کم و برگزیده ای دهان به سخن بگشا؛ اظهارات و عقاید همه کس را بشنو ولی قضاوت خود را نزد خود محفوظ دار.(46)

مبانی نقدپذیری

نقدپذیری با توجّه به آنچه گفته شد، حاصل اعتقاد به این دو اصل است:
1. کامل نبودن انسان.
2. حق انسانها برای نظر دادن درباره دیگران.

1. کامل نبودن انسان

این حقیقت را هر کس به تجربه دریافته است که همواره در جهت کمال سیر می کند. با این همه، او می پذیرد که همچنان دارای کاستیهای بسیار است؛ پذیرشی که از سر نیاز او را پیوسته به تکاپو وا می دارد. تعابیری چون «انسان جایزالخطاست». گویای همین نقص ذاتی انسان می باشد که هرگز نمی توان به طور مطلق آن را از میان برداشت:
سیه رویی ز ممکن در دو عالم
جدا هرگز نشد والله اعلم
این سرشت بشر است، اما بسیاری گرچه خود بر این نکته تأکید دارند، فراموش می کنند که این نقص ممکن است در خودشان نیز کم و بیش وجود داشته باشد. جان استوارت میل در این باره چه حکیمانه می گوید:
متأسفانه با آنکه همه معترفند بشر خطاپذیر است، این اعتقاد کمتر در عمل آنها مؤثر واقع می شود. همه قبول دارند که در معرض خطا هستند، اما در مقابل خطاپذیری خود احتیاط نمی کنند و در نظر نمی گیرند که وقتی یقین دارند عقید ای خطاست، این مورد ممکن است درست یکی از مواردی باشد که خود آنها به خطا می روند.(47)
در برابر این غفلت، باید هر کس به جای تکرار این جمله که:‌ «انسان جایزالخطاست»، با خود بگوید: «من جایزالخطا هستم». بدین ترتیب، چنین فردی دچار بی احتیاطی نمی شود و همچنین می پذیرد که در مواردی خطا کرده است.
مسأله خطاپذیری انسان سبب مطرح شدن فریضه ای چون امر به معروف و نهی از منکر می شود. به بیانی نیکوتر، همه انسانها در معرض خسرانند، مگر کسانی که پس از ایمان آوردن و انجام کارهای نیک، یکدیگر را به حق و پایداری توصیه می کنند؛ یعنی همان امر به معروف و نهی از منکر.(48)

2. حق انسانها برای نظر دادن درباره دیگران

ما همگی باورها و نظریاتی درباره همه موجودات داریم و حتی در این باره خدا را نیز مستثنا نمی کنیم، اگرچه این نظریات ممکن است درست باشد یا نادرست؛ نظریاتی که در گذر زمان گاه تغییر یافته و حتّی کاملتر می گردد.
این باورمندی، درباره تک تک انسانها نیز صادق است. مثلاً ممکن است من درباره فلان دوست خودم نظریاتی، و در خصوص پاره ای از رفتارهایش انتقاداتی داشته باشم؛ حقی که به خود می دهم تا بر اساس آن برای دوستم نیز چنین حقی را قائل باشم. در حقیقت، اگر این حق را برای او نپذیرم، معنایش این است که خود را تافته ای جدا بافته می دانم.
اگر دو اصل یاد شده را توأمان مورد توجه قرار دهیم، به این رهیافت می رسیم که هر کس می تواند نسبت به ما انتقادی داشته باشد، و با توجّه به نقصان ما چه بسا که انتقادش نیز درست باشد. اگر این دو اصل در اعماق وجودی فرو بنشیند و همواره در سطح آگاهی او باشد، وی انسانی نقدپذیر خواهد شد. شافعی یکی از پیشوایان اهل سنت و پایه گذار مذهب شافعی، در این مورد سخنی دارد که روح نقدپذیری را باز می نماید:«نظر ما درست است؛ احتمال دارد خطا باشد. نظر دیگران خطاست؛ احتمال دارد درست باشد».(48) نویسنده ای دیگر، سخنی نزدیک به مضمون پیشین را این گونه بیان می کند: «مراد آن است که در کل انتقادپذیر باشید؛ به جای انکار نمودن انتقاد بپذیریم که ممکن است در آن واقعیتی هم باشد».(49)
شخص نقدپذیر مسؤولیت اخلاقی دوگانه ای خواهد داشت: وی باید با احترام به عقاید خود، شیفته آنها نباشد، و از سویی با احترام به نظرهای دیگران مرعوب آنها نشود؛ راهی که بس باریک و کم رهرو است. از این رو، باید میان مجذوب عقاید خویش بودن یا مرعوب نظریات دیگران شدن، راهی میانه را برگزید.
شیفته نظریات خود بودن همواره برای کسی خطرآفرین است. مارکس که خود را وقف نقد اندیشه های رایج زمانش کرده بود، چنان دلبسته باورهای خود بود که نمی توانست بپذیرد حکم کلی او شامل اندیشه هایش گردد و در نتیجه به نقد آنها کشیده شود. این خرده ای است که بسیاری از کسان بر منش علمی او گرفته اند؛ تا جایی که گفته اند او «چنان به اهمیّت افکار خودش ایمان داشت که نمی توانست عقاید مخالف با عقاید خود را تحمل کند».(51)
رشد نقدپذیری به این معنا، بسته به این است که نخست آفتی به نام خود شیفتگی را از خود بزداییم، و دیگر آنکه مهارتی به نام خوب شنیدن را در خود بپرورانیم.

خودشیفتگی

روان کاوان از خودشیفتگی به عنوان یک بیماری، و عالمان اخلاق از آن به رذیلتی اخلاقی یاد می کنند. خودشیفتگی، یعنی دلبستگی بیمارگونه به خود و متعلقات خویش؛ تا آنجا که ارتباط آدمی با واقعیت گسسته می شود. کسی که دچار این حالت است، تصویری نادرست از واقعیت دارد؛ به گونه ای که آن را به دلخواه خود تغییر می دهد: «ماهیت خودشیفتگی به گونه ای است که به هر میزانی که باشد، به همان اندازه شخص را از نگرش عینی واقعیت-یعنی همان صورتی که هست-باز می دارد؛ به عبارت دیگر عقل را محدود می کند».(52)
این محدودیت عقلی فرد خودشیفته، تا جایی پیش می رود که دیگر وی هیچ معیاری عینی برای ارزیابی واقعیت نخواهد داشت، جز این معیار، خود او و متعلقاتش. طبق این معیار، آنچه متعلق به شخص خودشیفته باشد، خوب ونقدناپذیر است.«درخودشیفتگی، داوری ارزشها متعصبانه و انحرافی است و معمولاً بر این تعصب، به صورتی منطق تراشی می کنند و چه بسا این منطق تراشی بسته به هوش و فراست شخص، کم و بیش فریبنده باشد».(53)
اریش (اریک) فروم (1900-1980م.) روانکاو آلمانی میگوید: از چند طریق می توان فرد خودشیفته را شناخت؛ به ویژه بر اساس حساسیت او نسبت به انتقادهایی که از او می شود، ناگفته نماند که: «این حساسیت ممکن است با نفی اعتبار هر انتقاد، یا واکنش خشم یا افسردگی بیان شود».(54) آدم خودشیفته تاب شنیدن هیچ انتقادی را-چه درست و چه نادرست-ندارد.«او فقط از رفتار اهانت آمیز آن شخص [منتقد] احساس خشم می کند، یا می پندارد که آن شخص بی حسّ تر و بی سوادتر و فلانتر... از آن است که بتواند قضاوت درستی داشته باشد».(55) باری، انسان خودشیفته به دلیل گسست ارتباطی اش با جهان و نداشتن تصویری حقیقی از خود واقعیت، خود را فراتر از هر گونه ارزیابی می داند و چنان در خود فرورفته است که هرگز باور ندارد که ممکن است رفتارش نقدپذیر باشد. از این رو این گونه افراد در برابر هر نقدی واکنشی انفجارگونه دارند و آن را حمله ای می پندارند برای خدشه دار شدن اعتبار و هویت خویش.
بسیاری از کسان چنان شیفته اعمال و رفتار خود هستند که اساساً هیچ نقصی در رفتارشان نمی بینند؛ آن گونه که به تعبیر قرآن اعمال خویش را تزیین کرده اند. در روایات و احادیث اخلاقی ما بزرگترین مانع انتقادپذیری و رشد آدمی، عُجب نامیده شده است. عجب بدین معناست که آدمی فریفته خود و رفتار و کردارش باشد؛ چنانکه خود را مطلق و بی ضعف بداند. امام صادق علیه السلام معیاری در این باب به دست می دهد که در همه جا به کار می آید. ایشان می فرماید:«من لا یعرف لأحد الفضل، فهو المعجب برأیه؛ هرکس برای دیگری فضیلتی قائل نباشد، شیفته نظر خویش است».(56) پرداختن به عُجب و جنبه ها و انواع آن، از چارچوب این نوشتار خارج است. گفتنی است عالمان اخلاق به تفصیل این مسأله را بر رسیده، راه رهایی از آن را نشان داده اند.(57) به هر روی، پس از زدودن یا کم رنگ ساختن این صفت ناپسند در خود، باید مهارت دیگری را نیز در خویش بپرورانیم.

گوش شنوا

یکی ازمهارتهای عمومی و عمده انسانها در روابط اجتماعی خویش، گوش کردن است؛ مهارتی که مهمترین فعالیت ارتباطی ما نیز به شمار می رود. در کنار این اهمیّت، حقیقت تلخ این است که ما اغلب بدون کمترین آموزشی، آن را به گونه ای خودجوش فرا می گیریم.(58) نتیجه این بی توجهی آن است که بسیاری از کسان، به باورهای غلطی درباره گوش کردن می رسند؛ یعنی این باورها که:‌«1. آنان گوش دهندگان خوبی هستند؛ 2.نمی توان به آنها آموخت که گوش دهندگان بهتری شوند؛ 3.گوش دادن مؤثر و شنیدن ساده یکی هستند».(59)
در موارد بسیاری که ما معتقدیم در حال گوش کردنیم، در حقیقت دهان خود را بسته ایم و مشغول گفتگویی داغ و پرحرارت با خودمان با طرف گفتگویمان هستیم. این است که در فرهنگ دینی ما بر هنری به نام حُسن الاستماع یا خوب گوش کردن تأکیدهای بسیاری شده است. برای مثال، امام علی علیه السلام می فرماید: «عود اذنک حسن الاستماع؛ گوش خودت را به خوب شنیدن عادت ده».(60)
گفتنی است در قرآن کریم نیز از عبرت گیری گوش شنوا سخن رفته است.(61) از سویی منافقان نیز از سر آزار پیامبر و برای طعنه زدن می گفتند: «هو اذن؛ او گوش است».(62) مفسّران قائلند که مقصود از این سخن آن است که هر چه به پیامبر گفته می شد، به آن گوش می سپرد؛ گویی سراپا گوش است.(63) این گوش سپردن نه تنها شامل هر سخنی بود، بلکه سخنان هر کس را نیز در بر می گرفت.(64) قرآن کریم نیز آنچه را منافقان برای رسول خدا نقص می شمردند، تأیید می کند و آن را ارزشی می داند که زیبنده پیامبر است. بنابر این چنین هنری صفتی است پیامبرانه، و جلوه ای است از کمال انسانی.
سکوت هنگامی که دیگری سخنی می گوید، گویای بزرگ منشی کسی است که سکوت را پیشه کرده است، با متانت فضایی برای گوینده فراهم آورده است تا او سخن بگوید. چنین کسی با سکوت خود نشان می دهد که ظرفیت شنیدن سخنان دیگری را دارد و از سویی خود نگهدار است. مارتین هایدگر در این باره می گوید:«در سخن گفتن با یکدیگر آنکه سکوت اختیار می کند، می تواند مراد خود را بفهماند و می تواند این امر را به مراتب اصلیتر از آنکه هیچ گاه کلامش متوقف نمی شود، به انجام رساند...».(65)
امروزه تقریباً همه کتابهای آموزشی مهارتهای ارتباطی، به تعلیم این مهارت می پردازند و به تفصیل ویژگی های گوش کردن فعال و مفید را بیان می کنند. این مهارتها گاه چنان ساده به نظر می رسند که گمان می کنیم نیاز به آموزش ندارند، اما چنین نیست و در حقیقت، بسیاری از اختلاف نظرها نیز ناشی از بی توجهی به این نکات ساده است. اگر بخواهیم نقدپذیر خوبی باشیم، باید این مهارتهای ساده و در عین حال اساسی را بیاموزیم؛ چرا که عمده نقدهایی که متوجه ما می باشد، به صورت کلامی است و ما شنوندگان آن هستیم. این در حالی است که حتّی در نقدهای مکتوب نیز خواننده نویسنده را در برابر خود مجسم می سازد و نوشته اش را از زبان او برای خود می خواند. گفتنی است این مهارتها حتّی در مورد خواندن نیز کاربرد دارد. بر همین اساس، عمده ترین اصول خوب شنیدن عبارت است از:
1. هنگامی که کسی با ما سخن می گوید و از ما انتقاد می کند، پیشاپیش نتیجه گیری نکنیم؛ (66)
2. پرهیز از قضاوت درباره گوینده؛ (67) دیگر باید پذیرفته باشیم که حق ممکن است در لانه نفاق باشد و صدف در خلاب. ما اخلاقاً مسؤولیم حقی را از دست ندهیم و آن را در هر جا بجوییم و از هر کس بپذیریم.
3. توجّه به محتوای سخن گوینده، نه به نحوه بیان؛ نمی توان انتظار داشت که همگان مطابق با سلیقه ما سخن بگویند. چه بسا کسانی ممکن است بی ادبانه سخن بگوید یا حتی به ما-به طور مستقیم یا غیرمستقیم-دشنام دهد و یا برای فضل فروشی، آگاهی های خود را با گفتگویی به رخ ما بکشد و مانند آن. از همین رو، باید پیشاپیش پذیرای چنین مسائلی باشیم و این گفته هراکلیتوس، فیلسوف پیشا سقراطی را آویزه گوش خود سازیم: «به اصل هر چیز گوش فرا بده».(68) فراموش نکنیم که هر نقدی می تواند به سود ما باشد. از این رو، تندی و تیزی زبان و مانند آن نباید ما را از منافع نقد محروم سازد.
4. پرهیز از انگیزه خوانی؛ دهها انگیزه ممکن است که ناقد را به نقد ما برانگیزد؛ انگیزه هایی که نه کشف همه آنها ممکن است، و از سویی اگر هم ممکن باشد، سودمند نیست.
5. قطع نکردن سخن گوینده؛ اغلب هنگامی که مورد نقد قرار می گیریم، بر این بارویم که حق ما پایمال شده است. این مسأله اغلب باعث می شود که هنوز سخن ناقد تمام نشده، کلام او را قطع کنیم و سخن خود را بگوییم. این گونه سخن گفتن، یکی از خطاهای رایج ارتباطی به شمار می رود. از این رو با قطع نکردن سخن ناقد، هم او همه سخنان خودش را می گوید و در نتیجه ما تصویر شفافتری از نقدهای او به دست می آوریم، و هم با این کار به ناقد نشان می دهیم که آن قدر حسن نیت داریم که سرا پا گوش باشیم. بر این پایه، همواره باید این گفته رسول خدا را فرمود: «هرکه سخن برادر مسلمانش را قطع کند، گویی چهره او را خراشیده است».(69)
6. فراهم کردن محیطی مناسب برای ناقد؛ نقد به طور طبیعی آشفتگی پدید می آورد. از این رو، باید کوشید محیطی فراهم گردد که ناقد در آن بتواند به راحتی هر آنچه می اندیشد به زبان آورد. این محیط مساعد شامل مکان و فضای مناسب، آرامش و متانت مخاطب و مانند آن است.
7. غلبه بر آشفتگی درونی خود؛ نقد در بهترین شرایط خود نیز استرس زاست؛ تا جایی که حتّی سیاستمدارانی که سالهای بسیار در معرض نقد بوده اند، همچنان آن را رنج آور می دانند. برای نمونه، فرانسوا میتران، رئیس جمهور سابق ترکیه، در گفتگوی مفصلی ناخشنودی خود را از انتقاداتی که از او می شد، چنین ابراز می دارد: «این امر گاهی خشم مرا برمی انگیزد و خودخواهی ام را نیز جریحه دار می کند».(70) این گونه برخوردها نشان از ضعف دارد و برای غلبه بر آن نیز باید به شدّت کوشید. پیش از این سخنی از امام خمینی رحمه الله علیه در این خصوص نقل شده که مجالی برای بازگویی آن نیست.(71) به هر روی، اگر نمی توانیم از نقد دیگران ناراحت نشویم، دست کم بکوشیم این ناراحتی و آشفتگی را به سطح آگاهی خود برسانیم و آن را کنترل کنیم. حرکات عصبی ای مانند پا به پا شدن. این سو و آن سو نگریستن و یا بر میز کوفتن، فقط نشان دهنده این است که دچار آشفتگی شده ایم. بنابر این بکوشیم تا بر این آشفتگی چیره شویم و با متانت به سخن گوینده کاملاً گوش فرا دهیم.
8. تشویق ناقد به ادامه سخن؛ نباید چنین باشد که از ناقد مصرانه بخواهیم تا نقدهای خود را ابراز دارد؛ اما هنگامی که شروع به صحبت کرد، شایسته نیست با خمیازه کشیدن، پاسخ کلامی یا غیرکلامی مناسب ندادن، سکوت بی جا، خیره شدن به ناقد و برخی از حالات بدنی، به او بفهمانیم که این سخنان را به بهایی نمی خریم.
9. توضیح دهیم که سخن ناقد را فهمیده ایم؛ چه بسا گوینده گمان کند که ما متوجه منظور او نشده ایم که البته شاید این گونه باشد. از این رو، به هنگام صحبت می توانیم با خلاصه کردن نظریات او نشان دهیم که به او گوش سپرده ایم و همدلانه گفتگو را پیش رانده ایم. این کار به معنای آن نیست که نقد او را پذیرفته ایم، بلکه نشان می دهد که سخن او را نیک دریافته ایم.
10. پرسشهای دقیق از ناقد؛ با طرح پرسشهای مناسب می توانیم تصویر دقیقتری از آنچه ناقد در پی بیان آن است، به دست آوریم تا از این طریق، ناقد را به ارائه توضیحات بیشتر واداریم. بنابر این باید خلاصه سؤالات خود را به گونه ای طرح کنیم که با جلب اعتماد ناقد، او به سهولت سخنان خود را بگوید که در این خصوص پرسش ما باید استفهامی باشد، نه استنکاری.
مقصود ما از گوش کردن به سخن ناقد، در درجه اول آن است که دقیقاً بدانیم از نظر او رفتار ما چه اشکالی دارد؛ دوم آنکه وی از چه منظری، و بر اساس کدام معیار کارمان را نقدپذیر می داند؛ سوم اینکه دلایل وی برای این ادعا چیست و چهارم آنکه اگر نقدش را درست می دانیم، آن را بپذیریم، و گرنه او را قانع سازیم که نقدش را نمی پذیریم. همه این موارد در گرو آن است که با خوب شنیدن سخنان ناقد، بر تلخی و تندی زبانش خویشتن دار باشیم و اجازه ندهیم بخش عاطفی وجودمان بر خرد و انصاف ما غلبه کند. بزرگترین خطری که غالباً ما را در این راه تهدید می کند، کوشش برای ثابت کردن این نکته می باشد که منتقد ما در اشتباه است، ما می توانیم توضیح دهیم و دیدگاه های خود را روشن سازیم، ما از اثبات اینکه منتقد ما در اشتباه است، باید به شدّت بپرهیزیم. نیز باید سعی کنیم نقد منتقدان و نظرگاه آنان را نیک بفهمیم؛ کاری دشوار که برای کمال آدمی ضروری است. در برخوردی که از امام باقر علیه السلام نقل می کنند، می توان این قدرت خویشتن داری و تحمل سخنان ناقد-بلکه دشنام گو-را دریافت، بی آنکه برای اثبات خطای آن کوششی شود. نقل می کنند که روزی مردی مسیحی خطاب به امام باقر علیه السلام پرسید: «تو بقری (گاو هستی)؟(72)
امام پاسخ داد: من باقرم.
آن مرد گفت: تو پسر آن زن آشپز هستی؟
امام پاسخ داد: حرفه اش این بود.
آن مرد گفت: تو پسر آن زن سیاه زنگی بد زبان هستی؟
امام پاسخ داد: اگر راست گفته باشی، خداوند او را ببخشاید و اگر دروغ گفته باشی، خداوند تو را ببخشاید».(73) در پایان این ماجرا آمده است که آن مرد شیفته برخورد امام شد و اسلام آورد.
حال با این معیار می توانیم نقدپذیری خود را ارزیابی کنیم؛ بدین گونه که هر اندازه رفتارمان به رفتار امام نزدیک باشد، به همان میزان امام وار رفتار کرده ایم.نتیجه سخن آنکه نقدپذیری، یعنی تحمل نقدهای دیگران هر چند که ناحق باشد، و شنیدن سخنان هر کس با هر انگیزه ای، توأم با شرح صدر کامل.

پی نوشت ها :

1. self-image
2. self-concept
3. A Dictionary of psychology,Andrew M.colman,oxford university press,2001.p.660.
4. قانون، منطق.
5. امام خمینی، شرح چهل حدیث، ص 168.
6. شعراء(26): 216.
7. ویل و آریل دورانت، تفسیرهای زندگی، ص 52-53.
8. defense mechnism.
9. Id.
10. موکی یلی، الکس، مکانیسمهای دفاعی حیات روانی، ص 16.
11. Lying: Moral choice in public and private Life,sissela Bok,York,vintage Books,1978,p.242.
12. کوبلر راس، الیزابت، پایان راه: پیرامون مرگ و مردن، ص 48.
13 و 14 و 15. برونو، فرانک، فرهنگ توصیفی اصطلاحات روان شناسی، ص 298.
16. A Dictionary of psychology,p.189.
17. معصومی همدانی، حسین، پاسخ دندان شکن، (نشر دانش، سال 19، شماره 3، پاییز 1381)، ص 7-8. گفتنی است که در این مقاله در حقیقت گزارشی است طنزگونه از آنچه درعرصه پاسخگویی به نقد می گذرد و نیز بیان شیوه های ناسالمی است که در این حوزه رواج دارد. البته گمان نرود که این کتاب درصدد توصیه به نویسندگان است تا از این شیوه ها سود جویند، بلکه کوششی است به سبک عبید زاکانی تا زشتی این شیوه ها را آشکار سازد.
18. گلشیری، هوشنگ، باغ در باغ، ج2، ص 657.
19. تصنیف غرر الحکم، تنظیم مصطفی درایتی، ص 226.
20. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج2، ص 362.
21. معصومی همدانی، حسین، پاسخ دندان شکن، ص 8.
22. نهج البلاغه، خطبه 113.
23. you too.
24. Thinking from A to Z Nigel warburton London Routledge,1996,p.135.
25. گلستان سعدی، ص 103-104.
26. ملک(67): 2.
27. Rationalization.
28. برونو، فرانک، فرهنگ توصیفی اطلاحات روان شناسی، ص 155.
29. مثنوی، ج4، ص 118.
30. همان.
31. مثنوی، دفتر اوّل، ص 68، بیت 1328 و 1329؛ همچنین: دفتر پنجم، بیت 1982-1984.
32. معصومی همدانی، حسین، پاسخ دندان شکن، ص 8.
33. آینه پژوهش، سال 13، شماره 76، ص 87. از آن جا که مقصود، نقل تعبیراتی است که در این زمینه حالت کلیشه ای به خود گرفته است و گوینده آنها مورد نظرمان نیست، از نام بردن اصل مقاله و نویسندگان آنها خودداری می کنیم.
34 و 35. همان، سال 9، شماره 53، ص 61.
36. سلطانی، محمدعلی، ضرورت و شیوه نقد کتاب، به نقل از: آینه پژوهش، سال 1، شماره 1، خرداد-تیر 1369، ص 15.
37. «وَ لاَ تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ»، (انعام، 6):(108).
38. نهج البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدی، خطبه 206، ص 240.
39. فصّلت (41):34.
40. فصّلت (41):35.
41. فرقان (25):63.
42. محمد عوفی، سدیدالدین، جوامع الحکایت و لوامع الروایات، ص 184.
43. برای آشنایی بیشتر بنگرید به: حکیمی، محمدرضا، شیخ آقا بزرگ تهرانی.(تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی)، ص 23.
44. صحیفه امام، ج13، ص 73.
45. همان، ج21، ص 20.
46. شکسپیر، ویلیام، هملت، ص 42.
47. لاک، جان، و جان استوارت میل، آزادی فرد و قدرت دولت: بحث در عقاید سیاسی و اجتماعی، تامس هابز، ص 216.
48. برای آگاهی بیشتر درباره این فریضه و جایگاه آن در تفکّر اسلامی رک: اسلامی، سید حسن، امر به معروف و نهی از منکر، (قم، نشر خرم، 1375).
49. العدل، یاسر محمد، ادب الاختلاف، به نقل از: رویارویی اندیشه ها: مجموعه مقالات منتشر شده، ص 272.
50. تاون اند، انی، همچون آب و آینه شفاف...: پرورش توانایی اظهار وجود و قاطعیت، ص 19.
51. سینگر، پیتر، مارکس، ص 27.
52. فروم، اربش، دل آدمی و گرایشش به خیر و شر، ص 109.
53. همان، ص 89.
54. همان، ص 83.
55. همان، ص 85.
56. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج8، ص 243.
57. برای نمونه رک: امام خمینی، شرح چهل حدیث (تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1376)، حدیث سوم، ص 61-78.
58. رضاییان، علی، مدیریت رفتار سازمانی، مفاهیم، نظریه ها و کاربردها، ص 242.
59. فرهنگی، علی اکبر، ارتباطات انسانی، ص 208.
60. غررالحکم، کلام 4211.
61. «وَ تَعِیَهَا أُذُنٌ وَاعِیَةٌ».(الحاقه (69): 12).
62. توبه (9): 61.
63. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، ج9، ص 328.
64. سبزواری نجفی، محمد، الجدید، ج3، ص 352.
65. پایا، علی، گفتگو در جهان: کوششی واهی یا ضرورتی اجتناب ناپذیر، ص 93.
66. Human Relations,Marie Dalton,Down G.Hoyle,Marie w.watts,cincinnati,south western publishing co.1992,p.52.
67. Ibid.
68. روان شناسی روابط انسانی، ص 86.
69. کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، ج2، ص 661.
70. خاطرات با دو صدا: گفتگوی الی ویزل با فرانسوا میتران، ترجمه عباس آگاهی، ص 146.
71. بنگرید به: صحیفه امام، ج13، ص 98.
72. به امام پنجم به دلیل تسلط بر علوم زمانه و دقت نظرش باقر (شکافنده دانش) می گفتند. در اینجا آن مرد با کلمه باقر و بقر بازی کرده، قصد تحقیر امام را داشت.
73. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج3، ص 337. همچنین مرحوم آیت الله مطهری این ماجرا را تحت عنوان «امام باقر و مرد مسیحی» در داستان راستان (ج1، ص 22-23) آورده است.
73. سیّدحسن اسلامی، اخلاق نقد (چاپ اوّل: قم، دفتر نشر معارف، 1383).

منبع مقاله :
به اهتمام مؤسسه خانه کتاب، کتاب نقد و نقد کتاب، تهران: خانه کتاب، چاپ اوّل، آبان 1386